آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
»سیزده بدر در شعر استاد شهریار | 0 | 1606 | aniaz |
»چرا خورشيد زرد است؟ | 0 | 1361 | aniaz |
»اعترافهای تکان دهنده طنز | 0 | 1301 | aniaz |
»درمانهای خانگی بیماریهای گوارشی | 0 | 1228 | aniaz |
»تشخیص فشارخون پایین | 0 | 1186 | aniaz |
»پنج میانبر صفحه کلید در ویندوز که اغلب فراموش شده هستند | 0 | 1306 | nina |
»فصل ها چگونه به وجود می آیند؟ | 0 | 1208 | nina |
»شعری زیبای از ابوالحسن ورزی | 0 | 1152 | nina |
»انواع داداش برای دخترای امروزی!! | 0 | 1213 | nina |
»چه عواملی سبب ایجاد یبوست می شوند؟ | 0 | 1150 | nina |
بزرگ ترین لطف
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
پسر عزیزم،من حال خوشی ندارم چون امسال نمی توانم سیب زمینی بکارم.من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام.اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.من می دانم که اگر اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوست دار تو پدر
فردای آن روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن.من در آنجا اسلحه پنهان کرده ام.
صبح فردا دوازده نفر از ماموران اف بی آی و افسران پلیس محلی،تمام مزرعه را شخم زدند،بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده است.
پسرش پاسخ داد:
-پدر برو سیب زمینی هایت را بکار.این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام دهم/.
به نکات زیر توجه کنید